شهادت حضرت امام زین العابدین بر رهروان حضرتش تسلیت باد
ویژگیهای امام سجاد علیه السلام
1. قهرمان معنویت
وجود مقدس امام زینالعابدین علیه السلام قهرمان معنویت است; یعنی یكی از فلسفه های وجودی فردی مثل علی بن الحسین، این است كه [مظهر معنویت اسلام باشد]. انسان وقتی علی بن الحسین را میبیند، آن خوفی كه از خدا دارد، آن نمازهایی كه واقعا نیایش بود و واقعا پرواز روح به سوی خدا بود. با خود میگوید این اسلام چیست؟
2. پیك محبت و دوستی
زینالعابدین علیه السلام پیك محبت بود. این هم عجیب است: راه میرفت، هرجایی كسی را میدید، هرجا غریبی را میدید، فقیر و مستمندی را میدید. به او محبت میكرد و به خانه خودش میآورد. روزی یك عده جذامی را دید (همه از جذامی فرار میكنند). از اینها دعوت كرد، این را به خانه خود آورد. خانه زینالعابدین، خانه مسكینان و یتیمان و بیچارگان بود.
3. همسفر ناشناس
فرزند پیغمبر است. به حج میرود. امتناع دارد كه با قافلهای حركت كند كه او را میشناسند. مترصد است یك قافله ای از نقاط دور دست كه او را نمیشناسند، پیدا شود و غریب وار داخل آن شود. وارد یكی از این قافله ها شد. از آنها خواست كه به من اجازه دهید كه خدمت كنم. آنها هم پذیرفتند. در بین راه، مردی با این قافله تصادف كرد كه امام را میشناخت. تا امام را شناخت، رفت نزد آنها و گفت: این كیست كه شما آوردهاید برای خدمت خودتان؟ گفتند: ما كه نمیشناسیم جوانی است مدنی ولی بسیار جوان خوبی است. گفت: بله، شما نمیشناسید. اگر میشناختید، این جور به او فرمان نمیدادید و او را در خدمت خودتان نمی گرفتید! گفتند: مگر كیست؟ گفت: این علی بن حسین بن علی بن ابیطالب، فرزند پیغمبر است. دویدند خودشان را به دست و پای امام انداختند: آقا! این، چه كاری بود شما كردید؟!. شما باید آقا باشید و ما خدمتكار شما. فرمود:
«نه، من تجربه كردهام، وقتی كه با قافله ای حركت میكنم كه مرا میشناسند، نمیگذارند من اهل قافله را خدمت كنم. لذا من میخواهم با قافله ای حركت كنم كه مرا نمیشناسند، تا توفیق و سعادت خدمت به مسلمان و رفقا برای من پیدا شود.»
4. عفو و بخشش بی همتا
هشام بن اسماعیل [حاكم مدینه در زمان عبدالملك بن مروان] در ستم و توهین به اهل مدینه بیداد كرده بود. به خاندان علی علیه السلام و مخصوصا امام علی بن الحسین زین العابدین علیه السلام، بیش از دیگران بدرفتاری كرده بود.
ولید [پس از به قدرت رسیدن] هشام را معزول ساخت و به جای او عمربن عبدالعزیز، پسر عموی جوان خود را حاكم مدینه قرار داد. عمر برای باز شدن عقده دل مردم، دستور داد هشامبن اسماعیل را جلو خانه مروان [بن] حكم نگاه دارند و هركس كه از هشام بدی دیده یا شنیده، بیاید و داد دل خود را بگیرد. مردم دسته دسته میآمدند، دشنام و ناسزا و لعن و نفرین بود كه نثار هشام بن اسماعیل میشد.
خود هشام بن اسماعیل بیش از همه نگران امام علی بن الحسین علیه السلام و علویین بود. با خود فكر میكرد انتقام علی بن الحسین در مقابل آن همه ستمها و سب و لعنها نسبتبه پدران بزرگوارش، كمتر از كشتن نخواهد بود. ولی از آن طرف، امام به علویین فرمود: خوی ما بر این نیست كه به افتاده لگد بزنیم و از دشمن بعد از آنكه ضعیف شد، انتقام بگیریم، بلكه برعكس، اخلاق ما این است كه به افتادگان كمك و مساعدت كنیم.
هنگامی كه امام با جمعیت انبوه علویین به طرف هشام بن اسماعیل میآمد، رنگ در چهره هشام باقی نماند. هرلحظه انتظار مرگ را میكشید; ولی بر خلاف انتظار وی، امام طبق معمول - كه مسلمانی به مسلمانی میرسد - با صدای بلند فرمود: «سلام علیكم و با او مصافحه كرد و برحال او ترحم كرده، به او فرمود: «اگر كمكی از من ساخته است، حاضرم.»
پس از این جریان، مردم مدینه نیز شماتتبه او را موقوف كردند. (
قصیده فرزدق در مدح امام سجاد علیه السلام
.هشام هرچه كرد خود را به «حجرالاسود» برساند و طبق آداب حج، آن را لمس كند، به علت كثرت و ازدحام مردم میسر نشد. ناچار برگشت و در جای بلندی برایش كرسی گذاشتند. او از بالای آن كرسی به تماشای جمعیت پرداخت. شامیانی كه همراش آمده بودند، دورش را گرفتند. آنها نیز به تماشای منظره پر ازدحام جمعیت پرداختند.
در این میان، مردی ظاهر شد در سیمای پرهیزكاران، او نیز مانند همه یك جامه ساده بیشتر به تن نداشت. آثار عبادت و بندگی خدا بر چهرهاش نمودار بود. اول رفت و به دور كعبه طواف كرد. بعد با قیافهای آرام و قدمهایی مطمئن به طرف حجرالاسود آمد. جمعیت با همه ازدحامی كه بود، همین كه او را دیدند، فورا كوچه دادند و او خود را به حجرالاسود نزدیك ساخت. شامیان كه این منظره را دیدند، و قبلا دیده بودند كه مقام ولایت عهد با آن اهمیت و طم طراق موفق نشده بود كه خود را به حجرالاسود نزدیك كند، چشمهایشان خیره شد و غرق در تعجب گشتند. یكی از آنها از خود هشام پرسید: «این شخص كیست؟!» هشام با آنكه كاملا میشناخت كه این شخص، علی بن الحسین زین العابدین است، خود را به ناشناسی زد و گفت: «نمیشناسم.»
در همین وقت، همام بن غالب، معروف به «فرزدق»، شاعر زبردست و توانای عرب، با آنكه به واسطه كار و شغل و هنر مخصوصش پیش از هركس دیگر میبایستحرمت و حشمت هشام را حفظ كند، چنان وجدانش تحریك شد و احساساتش به جوش آمد كه فورا گفت: «لكن من او را میشناسم.» و به معرفی ساده قناعت نكرد، بر روی بلندی ایستاده، قصیدهای غرا - كه از شاهكارهای ادبیات عرب است و فقط در مواقع حساس پر از هیجان كه روح شاعر مثل دریا موج بزند، میتواند چنان سخنی ابداع شود - بالبداهه سرود. در ضمن اشعارش چنین گفت:
«این شخص كسی است كه تمام سنگریزههای سرزمین بطحأ او را میشناسند، این كعبه او را میشناسد، زمین حرم و زمین خارج حرم او را میشناسد.
این فرزند بهترین بندگان خداست. این است آن پرهیزكار پاك پاكیزه مشهور.
اینكه تو میگویی او را نمیشناسم، زیانی به او نمیرساند. اگر تو یك نفر فرضا نشناسی، عرب و عجم او را میشناسد.»
هشام از شنیدن این قصیده و این منطق و بیان، از خشم و غضب آتش گرفت و دستور داد مستمری فرزدق را از بیت المال قطع كردند و خودش را در «عسفان» - بین مكه و مدینه - زندانی كردند.
علی بن الحسین علیه السلام مبلغی پول برای فرزدق فرستاد. فرزدق از قبول آن امتناع كرد و گفت: «من قصیده را فقط در راه عقیده و ایمان و برای خدا انشاد كردم و میل ندارم در مقابل آن پولی دریافت دارم.»
بار دوم علی بن الحسین آن پول را برای فرزدق فرستاد و پیغام داد به او كه: «خداوند خودش از نیت و قصد تو آگاه است و تو را مطابق همان نیت و قصد، پاداش نیك خواهد داد. تو اگر این كمك را بپذیری، به اجر و پاداش تو در نزد خدا زیان نمیرساند.» و فرزدق را قسم داد كه حتما آن كمك را بپذیرد. فرزدق هم پذیرفت. (
ملاعبدالرحمن جامی (شاعر معروف). قصیده معروف فرزدق را در مدح امام سجاد علیه السلام به فارسی به نظم آورده است. میگویند خوابی نقل كرده كه پس از مرگ فرزدق از او در عالم رؤیا پرسیدند: خداوند با تو چه كرد؟
جواب داد: مرا به واسطه همان قصیده كه در مدح علی بن الحسین علیه السلام گفتم، آمرزید. جامی خود اضافه میكند و میگوید: اگر خداوند همه مردم را به خاطر این قصیده بیامرزد، عجیب نیست.
امام ,علیه ,السلام ,فرزدق ,هشام ,الحسین ,علیه السلام ,سجاد علیه ,امام سجاد ,الحسین علیه ,برای فرزدق ,برای فرزدق فرستاد منبع
درباره این سایت